ارمیاارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

ارمیا کوچولو وارد می شود

هفته سی و پنجم

سلام قند عسل مامان! فدای تو که اینقدر شیرینی.  الان که دارم این مطالب رو می نویسم همینطوری داری وول می خوری . منم همش قربون صدقت میرم. عسل، شکلات، آب نبات مامان! قربون وول خوردنت که از صبح پهلومو سوراخ کردی. ارمیا جان امروز رفتم کارای بیممو انجام دادم. این هفته هم آخرین هفته ی کاریمه . شاید حالا حالاها برنگردم سر کار. راستشو بخوای خسته شدم. باید ببینیم خدا چی میخواد. از هفته دیگه به مدت 1 ماه وقت دارم که کاملا استراحت کنم تا توی نازنین رو به سلامت به دنیا بیارم. ایشالاه که همه چیز خوب پیش بره و به موقع به دنیا بیای تا با هم بازی کنیم .   راستی هفته پیش حالم خوب نبود و دکتر 2-3 روز استراحت مطلق برا...
26 شهريور 1390

هفته سی و جهارم بارداری من

سلام سلام آرمیا جونم. پسر گل مامان چطوره؟ عزیز دلم دیگه داریم به هفته های اخر نزدیک میشیم. من و بابایی مشتاق دیدار توییم و هر وقت با همیم همش از تو حرف می زنیم. بابایی خیلی هواتو داره و همش بوست میکنه البته از رو شکم مامانی هااااا . راستش یه وقتایی حسودیم می شه و میگم همش به ارمیا توجه میکنی! !!!!!!می گه نه. من دارم گولش میزنم همه ی اینارو به تو می گم در اصل.     فکر کرده منم نی نی ام و گول می خورم.   کوچولوی مامانی میدونی این روزا چقدر شیطون شدی؟!؟ تا یه آهنگ دنس پخش میشه شروع می کنی به وول خوردن. اونم چه وول خوردنییییییییییییییی!        ...
19 شهريور 1390

هفته سی و سوم

با سلامی دوباره این هفته را با خوشحالی و امید به خدا شروع می کنم. تو این دو سه روز تعطیلی حسابی استراحت کردم و الان احساس بهتری دارم. ولی باید سعی کنم کمتر پای لپ تاپ بشینم ولی الان حدود 1-2 ساعته که از جلوی لپ تاپ تکون نخوردم. آخه می دونین زور بالا سرم نیست . امروز صبح ساعت 9 با تکونای آرمیای عزیزم بیدار شدم. طفلی پسرم گرسنش بود انگار. بهش گفتم قند عسلم الان با مامانی دوتایی می ری صبحونه.   اونم گول خورد سریع                                      &...
13 شهريور 1390

هفته سی و دوم

با سلام مجدد امروز دوشنبه 7 شهریور 1390 هستش  و من در هفته سی و دوم بارداری به سر می برم. این روزا درد کشاله ران و کمرم خیلی اذیتم می کنه. دکترم میگه باید یه چند روزی کاملا استراحت کنم تا بهتر شم. منم که خیلی گوش می کنم. دیروز که یه سر رفتم شرکت تا کارامو به همکارم انتقال بدم. همکارم خانم گودرزی سبزی کوکو آورده بود برای ناهار . خیلی خوشمزه بود، دستش درد نکنه.  خیلی سخت بود برام. تاکسی که گیرم نیومد مجبور شدم با اتوبوس برم عباس آباد. فک ککککککککککککککن! موقع برگشتن به خونه هم چون خیابون ولیعصر یک طرفس مجبور شدم دوباره با اتوبوس برگردم . وقتی رسیدم خونه از فرط خستگی رو تخت خوابم برد، وقتی پا شدم دیدم 2 ساعته که خوابم .&nb...
12 شهريور 1390

عید فطر پیشاپیش مبارک

  عارف وارسته ملكى تبريزى درباره عيد فطر آورده است: عيد فطر روزى است كه خداوند آن را از ميان ديگر روزها بر گزيده است و ويژه هديه بخشيدن و جايزه دادن به بندگان خويش ساخته و آنان را اجازه داده است تا در اين روز نزد حضرت او گرد آيند و بر خوان كرم او بنشينند و ادب بندگى بجاى آرند، چشم اميد به درگاه او دوزند و از خطاهاى خويش پوزش خواهند، نيازهاى خويش به نزد او آرند و آرزوهاى خويش از او خواهند ونيز آنان را وعده و مژده داده است كه هر نيازى به او آرند، بر آوره و بيش از آنچه چشم دارند به آنان ببخشند و از مهربانى و بنده‏ نوازى، بخشايش و كارسازى در حق آنان روا دارد كه گمان نيز نمى‏برند. من هم به نوبه ی خودم این عید بزرگ را به...
8 شهريور 1390

سالی که نکوست از بهارش پیداست!

سلام مامانی امروز خودمونیم خیلی شنگول بودیا از صبح. فکر کنم سیراب شیردون خیلی دوست داری . آخه از صبح که خوردمش همین طور داری یه ریز وول میخوری. قوی شدی داری فوتبال تکی بازی می کنی. اگه دوقلو بودین چی می شد . راستی امروز با بابایی قرار گذاشتیم بریم جمهوری تخت و کریر و چند تا وسیله دیگتو بخریم. من که خوشحاااااااالم تو رو نمی دونم. آخ جون خریییییییییییییییییید! آرمیا عاشقتم دولپی ...
2 شهريور 1390

هفته سی ام بارداری

بازم سلام. اینم هفته ی سی ام . پسر گلم یه سئوال ازت می پرسم راستشو بگو. پریشب چرا نمی خوابیدی؟  پاتو مستقیم دراز کرده بودی قسمت راست شکمم و همش فشار میدادی. آخه دوقلو هم نیستی که بگم مسابقه گذاشته بودی با قولت. آخه بچه این دا  اصولا یعنی چی؟ یکم عاقلانه فکر کن......  مامانی شوخی کردم. جدی نگیر. خلاصه که من کم آوردم و پاشدم از اتاق خواب اومدم تو پدیرایی یه کم راه رفتم تا بلکه خوابت ببره. بالاخره خوابیدی و منم رفتم که بخوابم. دیروز با دایی محسن و خاله مرسده رفتیم برات کمد خریدیم. خیلی قشنگه مامانی! مثل خودت برای خونمونم میز تلوزیون و ٢ تا صندلی جلوی اپن خریدیم. خیلی مزه داد خرید ولی امروز از پا د...
2 شهريور 1390

هفته بیست و نه بارداری

هفته بیست و هشتم هم تموم شد. حالا دیگه وارد هفته بیست و نهم شدیم. پسرم نمی دونی چقدر دوست دارم ببینمت. یعنی به کی رفتی؟!؟! شبیه منی یا بابایی؟!؟ بابایی میگه شبیه من میشی. نمی دونم...... . ایشالاه که سالم و قوی باشی و از همه مهمتر مامان و بابا رو اذیت نکنی. خاله معصومت میگه آرمیا هم مثل امید و آرزو( بچه های خاله معصوم) آرومه. میگم خدا از دهنت بشنوه ٥شنبه با بابایی رفتیم کالسکه، کریر، سرویس وان و تختتو خریدیم. ارمیا جان دیشب تا صبح هر بار که بیدار می شدم به تختت نگاه می کردم و تو رو تو اون تجسم می کردم. عاشق بالشتم که قرار کله نازتو روش بزاری و لالا کنی.   راستی تو این هفته اتفاقات زیر برات می افته عسلم: در این هفته جنی...
2 شهريور 1390

هفته سی و یکم

اینم هفته سی و یکم. این هفته خیلی سرم شلوغ بود. دیروزم که رفتم آزمایشگاه. از صبح ساعت 8 تا 12 ظهر اونجا بودم. هر یک ساعت یک بار ازم خون می گرفتن گرسنمم بود . آخه قند خونم تو ازمایش قبلی بالا بود. بعدش همسری هم موند خونه و نرفت سر کار. نمیدونم چم شده بود. همش دلم می خواست بهش گیر بدم . اعصابم خورد بود. فکر کنم به خاطر گرسنگی و کم خونی بعد از ازمایش بود. امروزم که نشستم اینارو می نویسم هنوز ناراحت و عصبانیم. دارم به خودم گیر میدم . آرمیا هم از صبح ساکته و حال نداره وول بخوره. فقط سک سکه می کنه الا ن دیگه قاطیه بچه . فکر کنم اونم داره به خودش گیر میده مثل مامانش              &n...
2 شهريور 1390
1